شهرک غرب یک آدم هیکلی را دیدم که کنار جاده ایستاده بود. ادب کردم و سلام کردم. کمی ایستاد و بعد گفت: حاج آقا! چه سلامی؟ چه علیکی؟ خنده ام گرفت و دل دل گفتم: نکند حق تو را هم من خوردم که چاق شده ام!
به افتخار ایشون این مطلب رو گذاشتم: (مطلب مناسب فضای اواخر دوران احمدی نژاده)
{
نگویید تحریم اثر ندارد! ما را بیچاره کرده است! زمین گیر شده ایم! بچه هایمان اسباب بازی می خواهند، اما نمی توانیم هر روز برایشان اسباب بازی بخریم! زنها شکایتشان بلند شده است، دیگر نمی توانیم هر سال سرویس طلایشان را عوض کنیم...
چقدر ما بیچاره شده ایم! مغازه های لباس فروشی خلوت شده اند! مردم لباسی را می پوشند که چند ماه پیش می پوشیدند! فرشهای خانه مان تکراری شده اند، کسی نیست اینها را عوض کند و تِم خانه را تازه کند...
چقدر که تحریم ها اثر کرده! بیچاره همسایه! می خواست جوانش را به خانه ی بخت بفرسند؛ پولش نرسید «تیبا»ی پسرش را بکُند «206»! پیش خانواده ی عروس سرافکنده شد؛ چون آنها توانسته بودند [با هزار قرض و وام]، برای دخترشان یک جهیزیه ی دهن پر کن تهیه کنند!
بعضی ها وضعشان بدتر است! بیچاره ها مجبورند در خانه ی 80 متری زندگی کنند، پول ندارند ماهی 800 تومان اجاره بدهند! بعضی ها حتّی نمی توانند با وسیله ی شخصی سر کار بروند؛ مجبورند از وسایل عمومی استفاده کنند...
داریم خفه می شویم! تحریمها جدی است! یک نفر به فکر ما باشد! گذرم به مغازه ی موبایل فروشی افتاد، مدلهای جدیدی آمده بود؛ خیلی زیبا بود! اما پول نداشتم موبایل کهنه ام را عوض کنم...
نگویید تحریم اثر ندارد! دشمن می شنود بیشتر تحریم می کند! آهسته تر! یکی به فکر ما باشد...
چقدر ما بیچاره ایم، چقدر تحریمها اثر کرده...
}