بیا با هم...

همه با هم پیش به سوی ظهور

بیا با هم...

همه با هم پیش به سوی ظهور

«اینده از آن متقین است»
متقی باش تا اینده از آن تو باشد

بایگانی

اسطوره ی مقاومت، شهید احمدی روشن

(از زبان همکار شهید)

بیوگرافی و زندگی نامه:

گرایشهای خاصی به معنویت در خانواده ی ایشان و همچنین در شخصیت خود ایشان وجود داشت. تحت تأثیر عموی شهیدش بود و همیشه به عنوان الگو از ایشان یاد می کرد.

با قبولی در دانشگاه صنعتی شریف، از همدان به تهران کوچ می کند.

در دوران تحصیل اوّلین کانون نهج البلاغة را در آن دانشگاه تأسیس کرد. دوستان ایشان می گویند: با تشویق آیت الله حسن زاده و با دست خالی کار را شروع کرد و این کانون را راه اندازی کرد.

همان موقع، مسؤول فرهنگی بسیج دانشجویی شد. اکثر اردوهای راهیان نور (که آن موقع تازه مرسوم شده بود) با برنامه ریزی و پیگیری های ایشان بود.

انتخاب شغل:

بعد از دانشگاه آنچه که در زندگی ایشان جلب توجه می کند این است که ایشان- با توجه به استعداد بالایی که داشتند و توانایی ورود به هر کاری را داشتند- اما در انتخاب شغل خیلی حساسیت نشان می دادند.

اگر ما بودیم در کاری وارد می شدیم که کار کمتری انجام دهیم و پول بیشتری در بیاوریم. اما ایشان که فارغ التحصیل مهندسی شیمی از دانشگاه صنعتی شریف بودند وارد سپاه قدس می شوند! با وجود اینکه ایشان ضعف جسمی داشتند و به خاطر بدن نحیف و لاغری که داشتند معافیت پزشکی داشتند، اما وارد نیروی قدس می شوند و کار نظامی می کنند. احساس می کردند که نیروی قدس در آینده ی نزدیک نقش کلیدی در منطقه خواهد داشت.

بعد از مدتی (در حدود سال 80) به گوشش می رسد که قرار است در ایران انرژی هسته ای راه اندازی شود.

به سایت ucf اصفهان مراجعه می کند تا به عنوان کارشناس، کارش را شروع کند. در آن مقطع وقتی با آن سر و وضع ساده و تیپ حزب اللهی وارد سایت می شود، مسؤول مجموعه او را می بیند و از علّت حضور او جویا می شود. می گویند که برای مصاحبه آمده است. همانجا دستور ردّ او را می دهد و می گوید: اینطور آدمی به کار ما نمی آید!

از آنجا خارج می شود، اما چون انتخاب کرده بود که در این صنعت باید خدمت کند و جهش علمی ایجاد کند، نا امید نمی شود و چند ماه بعد به سایت نطنز مراجعه می کند. به واسطه ی یکی از دوستان هم­دوره ای خود که قبلاً وارد آنجا شده بود، وارد سایت نطنز می شود.

در عرصه ی هسته ای:

آن زمان که ایشان وارد این سایت می شود (سال 82) هنوز به صورت صنعتی غنی سازی نداشتیم. چند تیم تشکیل داده بودند و هر کدام سعی می کردند زودتر این مسأله را به نتیجه برسانند، از جمله تیمها شهید احمدی روشن بود با چند نفر دیگر از دوستانشان. ماههای متوالی گاز تزریق می کردند و منتظر بودند تا غنی سازی اتفاق بیفتد اما به علّت های مختلفی این انتفاق نمی افتاد؛ از جمله علتها اینکه در تحریم علمی بودیم و اطلاعات کافی در اختیار ما نبود و به جهت بایکت علمی مجبور بودیم کار را از صفر شروع کنیم.

و از جمله علتها اینکه از حیث تجهیزات و قطعات اوّلیه هم تحریم بودیم و دسترسی ما به قطعات با چالشهایی مواجه بود. قطعات به کار رفته در صنعت هسته ای کاربرد دوگانه ای نداشتند و مخصوص بحث هسته ای بودند. لذا طرح درخواست آن قطعه در بازار جهانی معنایش مشخص بود! حالا تهیه ی این قطعه از دست دشمن چگونه ممکن خواهد بود با اینکه تمام همّ و غم او این است که این قطعه به دست ما نرسد!

گاهی قطعات قلابی یا دستکاری شده به دست ما می رسید که مانع به نتیجه رسیدن تحقیقات می شد. گاهی قطعه ای را به ما می دادند که تا 15 خرابکاری روی آن انجام شده بود! وقتی تست می کردی می دیدی که سالم است، اما وقتی در خط تولید قرار می گرفت ایجاد اخلال می کرد و کسی نمی فهمید مشکل از کجاست؟!

در این مقطع کار ایشان کار علمی محض بود و در اوّل تیر آن سال بود که توانستند اوّلین ماشین سانتریفیوژ را گازدهی بکنند و محصول غنی شده را از خروجی آن دریافت کنند.

ایشان گاهی بعد از گاز دهی به ماشین، پای آن زیارت عاشورا می خواند. گاهی کارشان خیلی طول می کشید و از رفتن به مهمان سرا صرف نظر می کردند و کنار ماشین ها می خوابیدند (با اینکه محیط اکتیو و آلوده بود).

برای کارمندها این طور زحمت ها بی معناست که یک نفر از 24 ساعت 18 ساعت را پای یک ماشین سانتریفیوژ سپری کند.

همیشه این احساس را داشتند که مملکت ما عقب است و فرصت زیادی ندارد و باید هرچه زودتر خودش را به کشورهای پیشرفته ی سلطه گر برساند.

تا اینکه در مدت زمانی کوتاه ایران به این فنّ آوری دست پیدا کرد که این را جز از الطاف خاصه ی الهی نمی توان دانست. اینطور نیست که بشود گفت این حاصل تلاش و تدبیر و زرنگی ما بوده است!

سال 82 تا 84 که ایران تعلیق غنی سازی را می پذیرد، ایشان کار عملی نمی توانستند انجام دهند، نیروهای پژوهشی کار خاصی نداشتند و عده ای حقوقشان را می گرفتند و می رفتند و می آمدند. اما ایشان خودشان می فرمودند: در آن دو سال هرچه مستندات فنی به صورت کاغذی یا اینترنتی وجود داشت مطالعه کردم و چیزی از مستندات وجود نداشت که من مطالعه نکرده باشم.

سال 84 که به صلاح­دید نظام از تجهیزات فک پلومپ شد، جهشی برای شهید احمدی روشن بود و ایشان سعی کرد تک ماشین را به زنجیره ماشین ها تبدیل کند و به سمت صنعتی شدن آن برود.

سعی کرد افرادی که همفکر خود او بودند و انگیزه های یکسانی داشتند وارد کار کند و از آنها کمک بگیرد. صنعت هسته ای در آن زمان صنعت گُنگی بود که آینده ی روشنی نداشت و حقوق و مزایای مناسبی هم نداشت و در معرض انواع تهدید ها هم بود. اینطور سر زبانها افتاده بود که افراد پولدار و بیکار و مجرّد که هیچ کس و کاری ندارند و نیازی هم به پول ندارند، به درد کار کردن در انرژی هسته ای می خورند!

در چنین وضعیتی شهید احمدی روشن افراد دغدغه مند را از صنایع مختلف جمع آوری کرد و وارد این صنعت کرد.

سال 84 تا 88 به واسطه ی فعالیت های امثال این شهید، جهش عظیمی در این عرصه به وجود می آید که غرب را بهت زده می کند.

در جریان سوخت 20 درصد:

در بحث غنی سازی 20 درصد از خود دکتر جلیلی شنیدم که می گفت: در یکی از مذاکرات گفتیم که سوخت رآکتور تهران- که محصول آن رادیو دارو است و کاملاً صلح آمیز است- تمام شده است، اگر واقعاً راست می گویید و با ما خصومتی ندارید سوخت 20 درصد را برای این رآکتور در اختیار ما قرار دهید. همانجا خانم اشتون و دیگران خندیدند و گفتند: شما تحریم هستید و ما این سوخت را در اختیار شما قرار نخواهیم داد. در جوابشان همانجا گفتم: بنا بر این ما خودمان این سوخت را تولید می کنیم. و این حرف را بدون اینکه با مشاور فنی صحبتی کرده باشم و از عملیاتی بودن آن خبر گرفته باشم، گفتم. بعد از جلسه وزیر امور خارجه ی فرانسه در مصاحبه اش گفت: دکتر جلیلی یک بلوف سیاسی زد!

دکتر جلیلی می گوید: بعد از جلسه مشاورین را در جریان حرفی که زده بودم، قرار دادم و از امکان آن جویا شدم. مسؤولین فنی هم گفتند که ما خبر چندانی نداریم و باید بررسی کنیم و ببینیم شدنی است یا نه؟! بعد از آن وقتی پروژه ی 20 درصد تعریف شد- که از ارکان آن در حوزه ی غنی سازی تیم شهید احمدی روشن بود- از زمان ابلاغ پروژه تا وقتی که نظام به نمونه ی 20 درصد دست پیدا کرد، بیش از یک ماه طول نکشید!

در این یک ماه تمام سایتهای دنیا انواع مقالات را نوشته بودند که دسترسی ایران به سوخت 20 درصد، با امکانات و ماشین هایی که دارد، غیر ممکن است و اگر هم دست پیدا کند، فلان اتفاق می افتد (که حتی بعضی از دوستان ترسیده بودند که واقعاً نکند چیزهایی  باشد که ما ندانیم!). با توکل بر خدا این اتفاق افتاد و همه را بهت زده کرد. ابتدا همه تکذیب می کردند و زیر بار نمی رفتند که ایران به این توانایی دست پیدا کرده باشد، اما رفته رفته مجبور به پذیرش شدند.

تغییر کاربری:

در همان ابتدای سال 88 بود که شهید احمدی روشن احساس کرد مشکل بزرگی در این صنعت هست و آن در حوزه ی تأمین تجهیزات. تجهیزاتی که برای توسعه ی غنی سازی نیاز داشتیم یا کم بود و یا خراب کاری شده بود. پمپی داده بودند که گاهی کار می کرد وگاهی کار نمی کرد و تشخیص آن هم خیلی سخت بود.

جالب است که شهید احمدی روشن به راحتی از کار فنی خداحافظی می کنند و وارد کار بازرگانی می شوند. می شنوید که ایشان معاون بازرگانی بوده، در حالی که ایشان مهندسی شیمی خوانده بود و تا سال 88 اصلاً کار بازرگانی نکرده بود. احساس کرد که در این زمینه کمبود داریم و لذا وارد این عرصه شد و در مدّت خیلی کوتاه کارهایی انجام داد که حتّی کسانی که دکترای مدیریت بازرگانی دارند به آن نرسیده بودند و آن کارها را ناشدنی می دانستند.

هم اکنون عده ای از مهندسان بینش و نگرششان این است که: نمی خواهیم، نمی توانیم، نمی گذارند!

در مقابل، شهید احمدی روشن تفکر دیگری را ترویج می کرد که: نمی گذارند، اما می خواهیم و می توانیم!

{

آن شهید از یکی از دوستان سؤال کرد: شما برای فوق لیسانس چه درسهایی می خوانید و چه کلاسهایی شرکت می کنید؟ وقتی آن دوستشان موادّ درسی را خبر دادند، شهید گفت: اینهمه وقت بگذارم تا تازه بتوانم فوق لیسانس بگیرم؟! من با همین لیسانسم پدر اسرائیل را در می آورم!

این بود که همه ی زحمتهای ایشان هدفمند، با کیفیت و دارای خروجی بود. امروز جامعه ی ما پر است از علم های بی نفع و بی ثمر.

}

کار بازرگانی کاری بسیار پیچیده بود. لازم بود قطعه ای را از آمریکا تهیه کنیم و به ایران بیاوریم که آن قطعه فقط و فقط در آمریکا تهیه می شد. حتی اگر روسیه این قطعه را می خواست باید آن را از آمریکا تهیه می کرد. کاربرد آن هم انحصاراً در ماشین های سانتریفیوژ بود. آمریکا هم می دانست که ما به این قطعه نیاز داریم و به هیچ وجه راضی نمی شد که به دست ما برسد. با این حال شهید احمدی روشن به اندازه ی مصرف چند دهه ی کشور این قطعه را تهیه می کند و به کشور می آورد! اینجاست که شست سرویسهای جاسوسی خبردار می شود و تعجب می کند که چطور قطعه ای که انحصار آن در دست ماست به دست اینها رسیده است، با اینکه مواظب بودیم به دست آنها نرسد!

هنوز که هنوز است دوستان بعضی قسمتهای کار ایشان را در نیافته اند و کسی نفهمیده که ایشان چطور این کار را می کرده. ایشان هم به جهت امور امنیتی خیلی از کارها را شخصاً انجام می دادند.

انصافاً هم موردی نبود که ایشان چیزی را خریداری کند و در آن خرابکاری صورت گرفته باشد! در حالی که اگر سرویسهای جاسوسی با خبر می شدند که مقصد این کالا ایران است، قطعاً روی آن خراب کاری انجام می دادند.

حتّی موردی بود که در یکی از تجهیزات مواد منفجره کار گذاشته بودند و طبق برنامه منفجر شده بود و کار را مختلّ کرده بود، روز بعد از آن جلسه گذاشتند و آن قطعه را آوردیم و باز کردیم. ایشان اولین چیزی که گفت، گفت: بروید شماره سریال آن را چک کنید و ببینید از کالاهایی است که من خریداری کردم یا نه؟ دوستان شماره سریال را چک کردند و وقتی معلوم شد از کالاهایی که شهید احمدی روشن تهیه کرده نبوده و پیش از آن تهیه شده بوده، نفس راحتی کشیدند و گفتند: خیالم راحت شد که مسیر خریدم اشتباه نبوده است.

از سال 88 تا 90 اکثر تجهیزاتی را که احتمال خرابکاری داشت و تهیه ی آنها سخت بود، با کمک تولید گران داخلی بومی سازی کرد.

آقای البرادعی وقتی که یکبار از سایت نطنز بازدید می کرد، قطعه ای مربوط به روتور ماشین سانتریفیوژ را می بیند و می گوید: اگر شما این قطعه را زده باشید می توانید ادعا کنید جزو کشورهایی هستید که غنی سازی دارید. دوستان به او می گویند ما این قطعه را هم اکنون در داخل کشور تولید می کنیم؛ و ایشان باور نکرد و خندید!

شهید با استفاده از پیمانکاران داخلی این کار را کرد، و حتّی یکی از تولید کنندگان تعریف می کرد که شهید قطعه ای را برای من آورد و گفت آن را بساز. من گفتم: «آلمان و فرانسه که این قطعه را تولید می کنند، صد و پنجاه سال سابقه ی متالوژی و مواد دارند، چطور از ما توقع دارید که یکساله آن را تولید کنیم». اما احمدی روشن با من کاری کرد که من باور کنم می شود، و شد! چند وقت پیش به یک نمایشگاه آلمانی رفته بودیم و در آنجا به ما گفتند: چه شده که این قطعه را چند مدّت است از ما خریداری نمی کنید؟ و ما گفتیم: این قطعه را بومی سازی کرده ایم. و او هم در آنجا خندید و گفت: باشد تولید کنید! بعد که فرایند تولید را توضیح دادیم، کم کم باورش شد. بعد من با افتخار به او رو کردم و گفتم: ببخشید! آن زمان که شما بالای درخت زندگی می کردید ما تمدّن داشتیم و علم برای ما ارزش داشت!

 

چند ویژگی اخلاقی شهید:

چیزی که در اخلاق ایشان خیلی بارز بود اینکه: اولاً احترام عجیبی به پدر و مادرشان داشتند. وقتی مادرشان زنگ می زند گوشی را از روی میز بر می داشت و بلند می شد و می ایستاد! دست روی سینه می گذاشت و مادرش را «سردار» خطاب می کرد.

نکته ی مهم دیگر این است که ایشان در راه اهداف و آرمانهایشان از مال و جان و حتّی آبروی خودشان هم گذشته بودند. به نظر من سخت تر از مال و جان، آبروی انسان است که گذشتن از آن خیلی سخت است، اما شهید احمدی روشن از آبروی خودش هم گذشته بود و هیچگاه ملاحظه ی این کار را نمی کرد که شاید کاری که می کند به ثمر ننشیند یا اینکه از لحاظ آئین نامه ای باعث آبروی او شود یا اینکه انگی به او بچسبانند!

ایشان اصلاً عافیت طلبی در ذاتشان نبود. وقتی هدف را می دید به سختی آن هدف را دنبال می کرد.

نکته ی دیگر در مورد دغدغه های ایشان بود. وقتی دغدغه ها بلند باشد، همت ها بلند می شود. دغدغه ی ایشان این بود که 1. ببینند ولیّ امرشان از ایشان چه انتظاری دارد 2. از ایشان چه کاری بر می آید؟

بارها می گفت که دغدغه ی من این است که اسرائیل را از بین ببرم...

کسی که چنین دغدغه ای داشته باشد، شب و روز نمی شناسد. همیشه می گفت خیلی عقبیم.

چند روز بعد از شهادت، یکی از دوستان که همراه ایشان بودند تعریف می کند: وقتی از سمت سایت به سمت کاشان می آمدیم، کنار باغ فین، بدون هیچ مقدمه ای ایشان به من رو کرد و گفت: سیّد! قطعاً من شهید می شوم و قطعاً با ظهور آقا بر می گردم نگران نباشید.

و این سید که این حرف را تعریف می کند کسی است که شب آخر کاری با ایشان بگومگوی کاری پیدا کرده بود و با این حال این نقل را تعریف می کند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">